اگه فکرمیکنین این عکس شبیه بچگی های عزیزه دلمه سخت در اشتباهید!!!!!!
اه اه اه...
نتیجه اصلاح نکردن صورت...
*اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.
*کانگروها قادرند ۳ متر به سمت بالا و ۸ متر به سمت جلو بپرند.
*قلب میگو در سر آن واقع است.
*گونه ای از خرگوش قادر است ۱۲ ساعت پس از تولد جفت گیری کند.
*دارکوب ها قادرند ۲۰ بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.
*سالانه ۵۰۰ فیلم در امریکا و ۸۰۰ فیلم در هند ساخته میگردد.
*آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.
*تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند.
*عمر تمساح بیش از ۱۰۰ سال میباشد.
*تمام قوهای کشور انگلیس جزو دارایی های ملکه انگلیس میباشند.
*موریانه ها قادرند تا ۲ روز زیر آب زنده بمانند.
*مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند.
*فیلها قادرند روزانه ۶۰ گالن آب و ۲۵۰ کیلو گرم یونجه مصرف کنند.
*جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمیباشند.
*۸۰ درصد امواج مایکرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.
*قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند ۵ تا ۷ سانتی متر بلنتر میگردد.
*بلژیک تنها کشوری است که فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیکند.
*جلیغه ضد گلوله، برف پاک کن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.
*موز پر مصرف ترین میوه کشور امریکا میباشد.
*درتمام انسانهای کره زمین ۹۹٫۹ % شباهت ژنتیکی وجود دارد.
*۹۸٫۵ % از ژنهای انسان و شامپانزه یکسان میباشند.
* قلب انسان بطور متوسط ۱۰۰ هزار بار در سال میتپد.
*لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.
*سطح شهر مکزیک سالانه ۲۵ سانتی متر نشست میکند.
*۵۰ %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.
*در هر ۵ ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده میگردد.
*ظروف پلاستیکی ۵۰ هزار سال طول میکشد تا در طبیعت شروع به تجزیه شدن کنند.
*اغلب مارها دارای ۶ ردیف دندان میباشند.
*۹۰% سم مارها از پروتئین تشکیل یافته است.
ادامه مطلب رو یه سری بزن...
ادامه مطلب...
اینم یه ماچ بزرگ: بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
>>1- مضاف و موصوف هميشه «ي» ميگيرد
>>مثال: درِ باغ ===» دري باغ
گل قشنگ ===» گلي قشنگ
آدم خوب ===» آدمي خُب
>>2- «د» ما قبل ساكن قلب به «ت» ميشود
>>مثال: پرايد ===» پرايت
آرد ===» آرت
>>3- واو ساكن آخر كلمه به «ب» قلب ميشود
>>مثال: گاو ===» گاب
>>4- اصولاً در هر كجا كه فتحه قشنگ باشد كسره بكار ميرود و هر كجا كه كسره كلمه را زيبا ميكند فتحه بكار ميرود
>>مثال براي فتحه: اَز===» اِز
قفَس ===» قفِس
اَزَش ===» اِزِش
بِِزَن ===» بِِزِن
>>مثال براي كسره: اِمروز===» اَمروز
جمعِه===» جمعَه
ادامه مطلب رو داشته باشین...
ادامه مطلب...
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...
فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند
چه خنده دار که ناز رامي کشيم
درد را مي کشيم
آه را مي کشيم
انتظار را مي کشيم
رنج را مي کشيم
اما...
هنوز نقاش ماهري نشده ايم تا
از همه چيز دست بکشيم....
گذري بر گذشته استاد معين در شهر نجف آباد استان اصفهان به دنيا آمد. نام درست ايشان نصرالله معين نجف آبادي است. استاد معين در يك خانواده كاملا مذهبي به دنيا آمده است. يازده برادر و خواهر هستند كه نام چهار برادر عبارتند از: صيف الله(شايد فتح الله)، نصرالله( استاد معين )، مرتضي و نام برادر چهارم كه متاسفانه براي ما مشخص نيست. استاد معين فرزند هفتم اين خانواده مي باشد و خانم اشرف فرزند آخر اين خانواده و خواهر استاد معين به همراه ايشان زندگي مي كنند. اصفهان معين، اصفهان، زادگاه زيباي خود را بسيار دوست داشت و با اينكه در زمان معين مكان تجمع هنرمندان در پايتخت كشور يعني تهران بود معين در اصفهان ماند و در هتل شاه عباس اصفهان به اجراي برنامه پرداخت و اصفهان را ترك نكرد. تمام عشق و علاقه معين پس از خانواده اش در اصفهان پايان مي پذيرد. او اصفهان را بسيار دوست دارد و هنوز هم دلش مي خواهد به اصفهان برگردد.
پدر استاد معين متاسفانه فوت كرده اند –روحشان شاد- و استاد معين با مادر خود زندگي مي كنند. استاد معين در گذشته به همراه پدر خود در شغل قالي فروشي فعاليت داشته است و در كنار اين حرفه افتخار مداحي اهل بيت را نيز داشته اند.
آغاز رسمي فعاليت هنري
فعاليت هنري استاد معين به طور رسمي پس از انتشار ترانه يكي را دوست مي دارم شروع شد. اين ترانه در ايران و در زماني منتشر شد كه حكومت مركزي ايران جمهوري اسلامي ايران بود. اما پس از آن ديگر مجالي براي صداي قلب هاي شكسته نبود و استاد معين ايران سرزمين مادري خود را ترك كرد. استاد معين پس از اينكه ترانه يكي را دوست مي دارم را در ايران منتشر كرد كشور را ترك كرد؛ و اين وداع تلخ استاد معين بود باوطن عزيزش ايران كه خود در ترانه ي ايران عشق فراوانش را به سرزمين آريا نشان مي دهد.
ادامه مطلب...
به نظر شما كدام يك از اين زوج (به اصطلاح)بيشتر به هم ميان؟
)زن و شوهر خوشبخت شماره يك
2)زن و شوهر خوشبخت شماره دو
3)زن و شوهر خوشبخت شماره سه
4)زن وشوهر خوشبخت شماره چهار
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمیدر دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”